سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حسام ســرا
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

فاصله بودن وشدن

 دیروز مجری رادیو جوان درباره کتاب ومطالعه می گفت :« پژوهشگران بر این باورند که برای ساماندهی درست ساختار شخصیتی دانش آموزان لازم است هر یک از آنان تا پایان دوران تحصیل دست کم 100کتاب در زمینه های مختلف ادبیات ایران وجهان مطالعه کنند واز قول ابوالحسن نجفی عضو پیوسته فرهنگستان زبان وادب فارسی  در این باره که حتّا اساتید داشگاه در رشته ادبیات فارسی نیز به رُمان نخواندنشان مباهات می کنند گلایه می کرد »

 به دلایل گوناگون،« نهضت کتاب نخوانی» درکشور ما باسرعتی بیش ازسرعت صوت ونور درحال انتشار است، در این اوضاع درمدارس ایران زمین ، معرفی کتابهای مختلف وبرگزاری مسابقات رنگارنگ با شیوه سئوالات چند گزینه ای وگاه کپی برداری از پاسخنامه ها با شدتی بیش از گذشته درحال انجام است ، دانش آموزان گریزان از مطالعه کتابهای درسی، با خریدن کتابهای معرفی شده وبدون مطالعه در مسابقه ای شرکت کرده وبه امید دستیابی به جایزه ای احتمالی خانه های پاسخنامه را پی درپی وبی هیچ تاملی تکمیل می کنند ؛ ظاهرا آموزش وپرورش دربرابر تصمیم مقامات دیگر ناچار به پذیرش است و«باید» هر نوع کتاب و نوشته وانشایی را به مسابقه بگذارد ،نمی دانم برگزاری اینگونه مسابقات می تواند هدفی را که گوینده رادیو جوان بیان می کرد تحقق بخشد یانه ؟ اما می دانم اگر آموزش وپرورش بخواهد به اهدافش برسد باید کمی سبکبار شود وبرای اهداف اصلی اش برنامه ریزی نماید

در این زمینه می توانید این نوشته رانیزبخوانید.


[ پنج شنبه 87/9/28 ] [ 7:41 صبح ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

 

دو صفحه، نوشته ساده از کتاب "خلقیات ما ایرانیان" به قلم روانشاد محمد علی جمال زاده

 .....مهمونی می دیم اونهایی که دوست داریم و نداریم رو دعوت می کنیم. یواشکی به لباس های اونهایی که دوست نداریم می خندیم. بعد که رفتند با دوست های خودمونی مون می شینیم به حرفهاشون می خندیم! توی مهمونی واسه همدیگه جوک ترکی می گیم! جوک لُری می گیم! اصفهانی ها رو مسخره می کنیم. می گیم کاشونی ها ترسواند! رشتی ها بی غیرتند! کردها خرمتعصب هستند! آبادانی ها لاف می زنند! پایین شهریها رو آدم حساب نمی کنیم! مرز بین پایین شهر و بالای شهر رو هم خودمون تعیین می کنیم! اونها که از قلهک پایینتر رو قبول ندارند شیک ترند! شهرستانی ها هم بهتره برند جلو بوق بزنند! وقتی یکی از فامیل هامون شهرستان زندگی می کنه و ما یهویی از دهنمون می پره ،فوری توضیح می دیم که طرف بخاطر شغلش که مدیر فلان کارخونه است اونجا زندگی می کنه! بشقاب و لیوان های فرانسوی می خریم! لوسترهای ساخت چین می خریم! شکلات آیدین هدیه نمی بریم چون ایرانیه کلاسش پایینه! موقعی که اتوبوس میاد حمله می کنیم! اگه اوضاع بحرانی بشه با آرنجمون می زنیم به کناری ها راه رو باز می کنیم! آخه خسته هستیم باید زودتر بریم خونه! وقتی کسی نباشه هم همین که می شینیم با ماژیک پشت صندلی ها یادگاری می نویسیم که دفعه دیگه که سوار شدیم به دوستامون هنرمون رو نشون بدیم! شب چهارشنبه سوری ترقه پرت می کنیم پشت پای زن همسایه که وقتی پرید بخندیم! وقتی تیم فوتبال مورد علاقه مون توی مسابقه می بازه شیشه اتوبوس واحد رو می شکنیم! سیزده بدر گند می زنیم به طبیعت! یعنی همیشه اینکارو می کنیم نه فقط سیزده بدرها! فحش خواهر و مادر می دیم! به همدیگه! به دین و مذهب! و عربها و غیره! اما تا مشکلی پیش میاد میگیم یا فلان امام! و در لوس آنجلس هم بیشتر سفره حضرت عباس باز می کنیم تا توی تهران. ما همه مادرزادی سیاستمدار به دنیا اومدیم اما استراتژی تک تکمون با همدیگه و با تمام دنیا متفاوته برای همین در هیچ موردی باهم توافق نداریم و بازهم به هم فحش می دیم! سه تا که میشیم پنج نظر متفاوت داریم و هممون خیال میکنیم حق داریم. ما به اجدادمون خیلی احترام می ذاریم! مخصوصاً داریوش و اینها! وقتی سر قبرشون میریم حتماً یه یادگاری هم با هرچی که دستمون باشه روی در و دیواراش می کنیم! ما امام زاده می سازیم! بعد پول می ندازیم و از امام زاده می خوایم که مشکلاتمون رو حل کنه! ما روز عاشورا تاسوعا نذری می دیم! اما برای اینکه زعفرون گرونه روی پلو گلرنگ می ریزیم! ما احتمالاً غیر از رامسر و کلاردشت جای دیگه ای از ایران رو ندیدیم اما حتماً دوبی رفتیم و فروشگاه عرض الهدایا رو دیدیم! بی برو برگرد هم یه عکسی توی صحرا روی شنها گرفتیم که به همسایه ها نشون بدیم! ما رانندگیمون حرف نداره! رانندگی بدون فحش و فضیحت برامون معنی نداره! چراغ راهنمایی عابرپیاده، موتورسوار  های آدمخور  .... فقط یک کلمه از هر مورد کافیه !  ماها سینما نمی ریم و عوضش عشق می کنیم قبل از اینکه فیلم روی پرده سینما بره سی دی شو ببریم خونه! ما - مخصوصاً لوس آنجلسی هامون- وقتی کانال تلویزیونی درست می کنیم یا هیمنطوری آب دوغ خیاری میارندمون توی یه برنامه ای مجری بشیم یا گزارش بدیم یا خدای نکرده به عنوان کارشناس حرف بزنیم از هر سه تا کلمه ای که می گیم چهار تاش انگلیسیه اونهم با هزار تا عشوه و ناز و غمزه شتری و صد البته تلفظ  صد درصد غلط ! ماها عاشق رقص عربی هستیم! هرچی هم سنمون میره بالاتر علاقه مون به این رقص که تا ابد یادش نمی گیریم هی بیشتر و بیشتر میشه و اصرار می کنیم که باید توی همه مهمونی ها هنرمون رو نشون بدیم!البته دوستان خیلی اصرار می کنندا وگرنه ماها همه خجالتی هستیم و رقصمون نمیاد. ما توی خیابون زل می زنیم به سینه زن ها! کوچیک یا بزرگ مهم نیست! مهم اینه که وقتی خانومه نزدیک شد یه متلک آبدار نثارش کنیم........ما از اینکارا خیلی می کنیم! به آذری ها متلک می گیم. اونارو مسخره می کنیم و براشون جوک می سازیم. ولی بهترین و مفید ترین دوستامون آذری هستند. 

اما سه چیز برای ما خیلی مهمه: یک: ما هیچ وقت اجازه نخواهیم داد که روی هیچ نقشه ای خلیج فارس به خلیج عربی تبدیل بشه! دو: حواسمون هست که هر جا اسمی از فیلم کارتونی سیصد برده شد اعتراض کنیم. نامه بنویسیم. طومار اینترنتی امضاء کنیم. که چرا قیافه ما ایرانی ها رو این قدر وحشتناک کشیدند! آخه ما ایرانی ها اونقدر هم وحشتناک نیستیم! سه: دولت کشورمون باید مثل دولت سوئد و نروژ باشه دموکرات ،عشقی ،مهربان با یک شرط: ما همون آدمهایی که در بالا گفتیم بمونیم!  

دراین زمینه کتاب جامعه شناسی خودمانی نوشته حسن نراقی هم مطالب مفیدی دارد البته درد را نشان داده درمانش می ماند به عهده هریک از ما .

اصل مطلب را در این وبلاگ بخوانید.

 


[ جمعه 87/5/18 ] [ 1:57 صبح ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

به بهانه روز زن وبزرگداشت  مقام مادر

 پسرکی از مادرش پرسید: مادر چرا گریه می کنی؟مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت: نمی دانم عزیزم، نمی دانم.پسرک نزد پدرش رفت و گفت: بابا، چرا مامان همیشه گریه می کند؟ او چه می خواهد؟پدر تنها دلیلی که به ذهنش می رسید، این بود: زنها گریه می کنند، بی هیچ دلیلی!
پسرک بزرگ شد ولی هنوز از این که زنها خیلی راحت به گریه می افتند، متعجب بود.
یک بار در خواب دبد که دارد با خدا صحبت می کند، از خدا پرسید: خدایا، چرا زنها این همه گریه می کنند؟
خدا جواب داد: من زن را به شکل ویژه ای آفریده ام، به شانه های او قدرتی داده ام تا بتواند سنگینی زمین را تحمل کند، به بدنش قدرتی داده ام تا بتواند درد زایمان را تحمل کند، به دستهایش قدرتی داده ام که حتی اگر تمام کسانش را دست از کار بکشند، او به کار ادامه بدهد. به او احساسی داده ام تا با تمام وجود به فرزندانش عشق بورزد، حتی اگر او را هزاران بار اذیت کنند.به او قلبی داده ام تا همسرش را دوست بدارد، از خطاهای او بگذرد و همواره در کنار او باشد. و به او اشکی داده ام تا هر هنگام که خواست، فرو بریزد. این اشک را منحصراً برای او خلق کرده ام تا هرگاه نیاز داشته باشد، بتواند از آن استفاده کند.
زیبایی یک زن در لباسش، موها یا اندامش نیست. زیبایی زن را باید در چشمانش جست و جو کرد زیرا تنها راه ورود به قلبش آنجاست.

برگرفته ازکتاب :

نشان لیاقت عشق/داستان های کوتاه ازنویسندگان ناشناس/برگردان از:بهنام زاده/انتشارات پژوهه.چاپ هفتم بهار1384قیمت 6500 ریال صفحه 66


[ دوشنبه 87/4/3 ] [ 3:0 عصر ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

شازده کوچولوبسیارى از آدم بزرگها و بچه کوچکها یا کتاب شازده کوچولو آنتوان دوسنت اگزوپرى را خوانده یا کارتون آن را دیده اند.اگر این کتاب و کارتونش را یک بار بخوانیم و ببینیم کافى نیست؛ بلکه آن را باید بارها خواند و بارها دید.بی خود نیست که شازده کوچولو کتاب بالینى ادیب بزرگ وکتابدوستى شهیر و مترجمى توانا چون سعید نفیسى بوده است.«شازده کوچولو...تاکنون به بیش از صد زبان و در بعضى از زبانها چندین بار ترجمه شده و پس از انجیل پر خواننده ترین کتاب در سراسر جهان بوده است ...شازده کوچولو محبوب ترین کتاب مردم در قرن بیستم بوده و از این رو «کتاب قرن» [بیستم] نام گرفته است.» (از پشت جلد شازده کوچولو، ترجمه ابوالحسن نجفى)
این «کتاب قرن» گزین گویه ها و کلمات قصار ارزشمند و عمیقى دارد که بعضاً در کتابهاى گفته ها و اقوال مشهور نقل شده است.در اینجا تمام گفته هاى نغز آنتوان دوسنت اگزوپرى را از ترجمه ابوالحسن نجفى (انتشارات نیلوفر
????،) استخراج کرده ایم .در مواردى جمله ها را پس و پیش کردیم، زمان و شخص و شمار فعل را عوض کردیم و عباراتى از متن به کلمات قصار انتخابى افزودیم تا قالب گزین گویه پیدا کند.
- کمتر آدم بزرگى این را به یاد مى آورد که اول بچه بوده.
- کسى که راهش را بگیرد و برود زیاد دور نمى رود.
- آدم بزرگها عدد و رقم دوست دارند.آدم بزرگها این جورند دیگر.
- بچه ها باید نسبت به آدم بزرگها خیلى گذشت داشته باشند.
- ولى ما {بچه کوچکها }که معنى زندگى را مى فهمیم البته به شماره ها مى خندیم.
- همه مردم از نعمت دوست برخوردار نبوده اند.
- چه رازآمیز است عالم اشک.
- حق این است که کردار بسنجیم نه گفتار را.
- حق این است که پشت نیرنگهاى کوچک آدم ها
، پى به محبتشان ببریم.
- دنیا براى شاهان بسیار ساده شده است و آنها همه مردم را رعیت خود مى دانند.
- باید از هر کس کارى را خواست که از او برمى آید.
- قدرت بیش از هر چیز متکى به عقل است.
- محاکمه کردن خود بسیار مشکلتر از محاکمه کردن دیگرى است.اگر بتوانى درباره خودت درست حکم کنى معلوم مى شود که حکیم { = داناى } واقعى هستى.
- این آدم بزرگها واقعاً که چقدر عجیب و غریب و غیر عادى اند.
- در نظر خود پسندان، دیگر مردم همه از ارادتمندان ایشان اند.
- خود پسندان فقط صداى تحسین را مى شنوند.
- آدم بزرگها جدى اند، حوصله حرفهاى یاوه را ندارند.
- هر کس ممکن است که در عین حال هم وفادار به دستور و کار باشد و هم تنبل .
- کسى که به چیز دیگرى غیر از وجود خودش مشغول است تنها کسى است که مضحک نیست.
- کسى که مى خواهد خوشمزگى کند گاهى مختصر دروغى هم مى گوید.
- آیا ستاره ها براى این روشنند که هر کس بتواند روزى ستاره خودش را پیدا کند
- آدم پیش آدمها هم احساس تنهایى مى کند.
- آدم ها ریشه ندارند و به دردسر مى افتند.باد آنها را با خودش به این طرف و آن طرف مى برد.
- ساکنان زمین از قوه تخیل محرومند.آنچه مى شنوند تکرار مى کنند.
- اهلى کردن یعنى پیوند بستن.اگر تو مرا اهلى کنى هر دو به هم احتیاج خواهیم داشت.تو براى من یگانه جهان خواهى شد و من براى تو یگانه جهان خواهم شد.
- هیچ چیز کامل نیست.
- اگر تو مرا اهلى کنى و با من پیوند ببندى، زندگى ام چنان روشن خواهد شد که انگار نور آفتاب بر آن تابیده است.صداى پاى تو برایم مثل نغمه موسیقى خواهد بود.گندمزارها چیزى به یاد من نمى آورند. ولى تو موهاى طلایى دارى. پس وقتى اهلى ام کنى و با من پیوند ببندى معجزه مى شود! گندم که طلایى رنگ است یاد تو را برایم زنده مى کند و من زمزمه باد را در گندمزارها دوست خواهم داشت.
- فقط چیزهایى را که اهلى کنى و با آنها پیوند ببندى مى توانى بشناسى.
- آدم بزرگها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند.همه چیزها را ساخته و آماده مى خرند.ولى چون کسى نیست که دوست بفروشد آدمها دیگر دوستى ندارند.
- زبان سرچشمه سوء تفاهم هاست.
- در صورتى که اهلى ام کنى و با من عهد و پیمان ببندى، اگر در ساعت چهار بعد از ظهر بیایى، من از ساعت سه بعد از ظهر حس مى کنم که خوشبختم.هر چه ساعت پیشتر مى رود، خوشبختیم بیشتر مى شود.در ساعت چهار به هیجان مى آیم و نگران مى شوم و آن وقت قدر خوشبختى را مى فهمم.
- فقط با چشم دل مى توان خوب دید.اصل چیزها از چشم سر پنهان است.
- آدم بزرگها این حقیقت را فراموش کرده اند که همان مقدار وقتى که براى گلت صرف کرده اى باعث ارزش و اهمیت گلت شده است.انسان مسئول همیشگى آن گل مى شود.
- آدم هیچ وقت آن جایى که هست راضى نیست.
- چه خوب است که آدم، حتى در دم مرگ، دوستى داشته باشد.
- چیزى که مایه زیبایى خانه و صحرا و ستاره است از چشم سر پنهان است.
- چراغ را باید محافظت کرد: چه بسا اندک بادى آن را خاموش کند.
- آدمها آنچه را مى جویند نمى یابند و با این همه آنچه به دنبالش مى گردند بسا که در یک گل یا در اندکى آب یافت شود.
- چشم نابیناست.با دل باید جست وجو کرد.
- اگر کسى به سؤالى جواب ندهد، ولى سرخ شود این خود به معنى جواب مثبت است.
- آنچه مهم است با چشم دیده نمى شود.
-این تن آدم مثل یک پوسته کهنه دور انداختنى است. پوسته هاى کهنه دور افتاده که غصه ندارند.


[ پنج شنبه 87/2/26 ] [ 7:10 صبح ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

روزی ازیک تعمیرکارمعروف برای تعمیر دیگ بخار فرسوده یک کشتی دعوت کردند . اوچندسئوال ازمسئول کشتی پرسید ، نگاهی به لوله های زنگ زده انداخت وبه صدای سوت مانندی که ازدستگاه برمی خاست ، خوب گوش داد. سپس چکشی به دست گرفت وچند ضربه ی کوتاه به قسمت هایی ازآن زد .دستگاه شروع به کارکرد .تعمیرکار آسوده خاطر ازاین موضوع ، محل راترک کرد .

اوصورتحسابی به مبلغ یک هزار دلار برای صاحب کشتی فرستاد .صاحب کشتی بسیار عصبانی شد وبرای تعمیر کار پیغام فرستاد که توفقط 15دقیقه این جابودی .بهتراست شرح خدمات انجام شده رابرای من بفرستی .

این بود آن چه تعمیرکار برای صاحب کشتی فرستاد :

بابت چکش کاری قسمت مربوطه :50/000دلار

بابت تشخیص درست ودقیق :50/999دلار

جمع : 1000دلار

حکایت های بهره وری ، حسین پورآقاسی ،چاپ سوم 1381،امید فرزانگان


[ دوشنبه 85/12/21 ] [ 6:45 صبح ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

 

 درتاریخ ادبیات ایران زمین نویسندگان وداستان سرایان زیادی رشد ونمو کرده اند وهریک به سهم خود در تناورشدن درخت ادبیات این سرزمین کوشیده اند ؛ اما دراین عرصه ، گاه، نویسندگانی یافت می شوند که باوجود شیوایی قلم وطبع لطیف به دلایلی که کاملا" مشخص نیست گمنام زیسته اند وبعد از سالها هنوز هم گمنامند .

یکی از این نویسندگان چیره دست که درداستان نویسی وترجمه، آثار ارزشمندی به تاریخ ادبیات ایران هدیه کرده «ابوالقاسم پاینده » است .

مهم ترین اثر پاینده ترجمه قرآن مجید است . وی علاوه برترجمه ی آثاری در زمینه های گوناگون چند مجموعه داستان به نام های : مرده کشان جوزان ( چاپ اوّل با نام درسینمای زندگی ) ، دفاع از ملانصرالدین ، جناب آقای دکتر ریش وظلمات عدالت به چاپ رسانده است .

داستان های پاینده باتوجه به آشنایی نویسنده با گویش مردم منطقه وآداب ورسوم آنان دربر گیرنده گوشه هایی از زندگی مردم با اعتقادات وعقایدشان درزمینه خرافات است وبه حق، سهم ایشان در زدودن اوهام وخرافات در آن روزگار – وتمامی اعصار – برکسی پوشیده نیست .علاقه مندان را به مطاله عمیق داستان های « کمیته مخفی ، ارابّه شیطون ، کوچه بن بست ، شمرناشی »وسایر داستان های دلنشین وی دعوت می کنم

یکی از داستانهای کوتاه پاینده ازکتاب ظلمات عدالت :

ترازوی معیوب

پاسبان چکمه پوش ، شمیز خاکستری را تحویل داد وامضا گرفت . متهم ،کنار اطاق به دیوار تکیه داد . یک کاریکاتور بود ، سیه چرده ولاغر ، با قد خمیده وسبیل فلفل نمکی ورزشی که هفته ها ول مانده بود . یک پاچه شلوارش از بالای زانو نبود ، پیراهن از چند جا دریده بود ، شیاری عمیق به گونه داشت . دو دندان سیاه ودراز از لثه ی عورش بیرون زده بود یک گروه بچه قد ونیم قد به دنبال داشت ، شمردنشان آسان نبود ، در هم می لولیدند ، آرام نداشتند ، نه تا بودند ، نه ، ده تا ، یکی هم زیر چادر پاره پاره مادرش خزیده بود . یازدهمی هم به پستان زن لاغر زردنبوچسبیده بود ، که هق هق می کرد ومی نالید که خدایا با این نان خورها ی زبان نفهم چه کنم! چیزی جانخراش ولرزش آور در صدایش موج می زد : صدای انسان نبود ، نای خام زندگی بود ، صدای ماورای قرون بود ، ناله حیوان غار بود.....

لطفاروی ادامه مطلب کلیک کنید...

[ شنبه 85/11/21 ] [ 8:39 صبح ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

اشاره :

        1367 سال پیش در عراق امروزی ومحلی که آن را کربلا می نامیدند حادثه ای به وقوع پیوست که امروزبرای گرامی داشت یاد قهرمانان آن پیکار ودر راس آنها امام حسین (ع) مجالسی برپامی کنند وشیعیان آ ن حضرت درعزای او اشک می ریزند .

از امام حسین علیه السلام وقیامش چه می دانم ؟

 

درباره علت قیام امام حسین (ع) گفته های زیادی گفته اندو شنیده ایم امّا با تورّق کتب تاریخی اهل سنت وشیعیان به تازه هایی می رسیم که به نظر می رسد مورد غفلت قرار گرفته باشد .

در این نوشتار برآنیم تا برخی از این علل را از زاویه اسناد تاریخی مکتوب –ونه منقول – بیان کنیم .نخست :

 

 

 

          گفته شده که هدف از قیام امام حسین (ع) به پا داشتن نماز بوده است . آنچه مسلّم است مردم کوفه وشام آن روزگار اهل نماز بوده اند چنانکه دکتر سید جعفر شهیدی درکتاب قیام حسین علیه اسلام می نویسد :

 

«...شگفت این که سپاهیان کوفه که گرد حسین رافراگرفتند واوراکشتند درپنج وقت به قبله اسلام نماز می خواندند ودرهر اذان بپیغمبری محمد (ص)، جد حسین را شهادت می دادند . شگفت تر این که از نخستین برخورد حسین (ع) باطلیعه ی سپاهیان کوفه ، دولشکر با حسین ابن علی نماز خواندند ، یعنی اورا مسلمان واهل قبله ولایق امامت می دانستند؛ بین این سپاهیان کسانی بودند که درجنگهای اسلامی شجاعت وازخود گذشتگی نشان دادند اماسرانجام ظرف چند ساعت طومار همه ی این سوابق به هم آمد ، همه چیز در پرده ی فراموشی پنهان شد ، مسلمان وامام دیروز باگذشت یک شب کافر به حساب آمد ، چرا؟( ص 18)

 

دوم:

 

    ممکن است بگویند اورا کشتند برای آن که با یزید بیعت نکرد . درست است که او تاواپسین نفس حاضر به بیعت با یزید نشد امّا سرپیچی از بیعت باخلیفه ی وقت جرم نیست واگر هم جرم باشد کیفر آن کشتن نیست ، تخلف از بیعت دراسلام سابقه داشت (ص 17).

در روز حدیبیه وقتی پیامبرشنید که قریش باعثمان مکر ورزیده اند ازایشان پرسید چه باید کرد آنان باوی با مرگ بیعت کردند . اگر کسی نمی خواست می توانست بیعت نکند ...وچون ابوبکر به خلافت رسید به روایتی علی (ع) وسران بنی هاشم تاشش ماه با اوبیعت نکردند . هنگامی که علی از مردم به خلافت بیعت گرفت باز می بینیم چندین تن از بیعت باوی سرباز زدند وعلی متعرض آنان نشد ...(همان ص 18)

 

 درباره علل قیام امام حسین (ع) درسال 61 هجری باید نخست عناصر تشکیل دهنده ی اجتماع مسلمانان – به ویژه مردم عراق ، شام وبخصوص کوفه را – بشناسیم ، سپس آن اجتماع رابا اجتماع مسلمانان درسال 60 هجری (سال مرگ معاویه ) وسالهای قبل از آن مقایسه کنیم وببینیم عنصرهایی که اجتماع نیم قرن پیش راتشکیل می داد پیشرفت کرده بود یا درحال توقف به سر می برد یا ضعیف گردیده بود .

 

مسلمانان پایان عصر معاویه درقیاس بامسلمانان آغاز عصر ابوبکر چه نسبتی داشتند ؟مومن تر ؟متزلزل تر ویا بی ایمان شده بودند. اگر متزلزل وبی ایمان شده بودند چه عاملی سبب تزلزل وبی ایمانی آنان شد ؟ آیا این عوامل را معاویه وعصر اوپدید آورد یا زمینه آن از پیشتر دراجتماع مسلمانان وجود داشت وامکان رشد نمی یافت وچون محیط پرورش مناسبی دید رشد کرد وبه قوّت رسید؟. این ها نکات ناروشنی است که باید تحلیل شود .

 

 به نظر می رسد برداشت های متفاوت معاویه  وبه ویژه یزید از «دین » و وضع قوانینی به نام دین , خاندان پیامبر رابرآشفته ساخت وآنان مصمم شدند تا از بدعت ها وبرداشت های ناموزون با اسلام واقعی جلوگیری کنند که پرچمدار این حرکت دربخش سیاسی امام حسین علیه السلام بود . قیام او به خاطر اصلاحات دینی در دین جدش رسول خدا بود وبه درستی می توان او را یک « مصلح دینی -  اجتماعی » دانست....................

     برای مطاله بیشتر به کتاب :

 

                                     « قیام حسین علیه السلام » نوشته دکتر سید جعفرشهیدی ، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی ، چاپ بیست وهشتم ، 1381 مراجعه فرمایید .

مطالعه ی این کتاب رابه معرفت شناسانی که رویدادهای تاریخ اسلام را با دیدگاه تحلیلی دنبال می کنندتوصیه می کنیم.


[ دوشنبه 85/11/9 ] [ 7:31 صبح ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]
<< مطالب جدیدتر           

.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

اینجا محلی برای ارائه ی آرا و نظرات من است درباره آنچه که می بینم،می خوانم، می شنوم و آنچه در اطرافم اتفاق می افتد.چنانچه کسی یاکسانی عصبانی هستند ونمی توانند مخالف نظر خود رابا دادنِ «صفت» مخاطب قراردهند ویاقلمشان بادُشنام آشناست وبه آسانی به دیگران تهمت می زنند از نظردادن بپرهیزند چراکه درهر صورت نظر ایشان حذف خواهد شد. آوردن لینک وبلاگ ها به معنی تایید همه مطالب آنها ویامدیر وبلاگ نیست،بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم ..نقل واستفاده از مطالب این وبلاگ آزاد است اگر دوست داشتید منبع آن را نیز ذکر کنید.
امکانات وب


بازدید امروز: 207
بازدید دیروز: 177
کل بازدیدها: 1449460