سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حسام ســرا
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

مناظره «پژو» و «پراید»

مناظره «پژو» و «پراید» عنوان مطلب طنزیست که به قلم «سعید سلیمان‌پور» با رخصت از مرحوم پروین اعتصامی سروده  شده است.

«پژو» یکروز طعنه زد به «پراید»/که تو مسکین چقدر یابویی!

با چنین شکل ضایعی بالله/بی‌جهت توی برزن و کویی

رنگ لیمویی مرا بنگر/ای که تیره، شبیه هندویی

من تمیزم ولی تو ماه به ماه/مطلقاً دست و رو نمی‌شویی

بچه می‌ترسد، آن‌طرفتر رو/!که به هیئت، شبیه لولویی

من نه خودرو، گُلم، سَمن‌بویم/تو نه خودرو، گیاه خودرویی!

من به پاریس بوده‌ام چندی/زیر پای «چهاردهم لویی(!)»

روی «باسکول» بیا،بپر،بینم(!)/روی‌هم‌رفته چند کیلویی؟!

در تو آهن به کار رفته ولی/نازکی عین برگ کاهویی!

صاحبت با تو گر به جایی خورد/سهم الارث ورثّه‌ی اویی!

از «پژو» چون چنین شنید «پراید»/گفت: ای دوست! چرت می‌گویی

بنده گیرم به قول تو یابو،/تو گمان کرده‌ای که آهویی؟!

«خویشتن، بی‌سبب بزرگ مکن/تو هم از ساکنان این کویی!»

انتقادی اگر ز من داری/مطرحش کن، ولی به نیکویی

زیر این آسمان مینایی/ای خوشا فکر و ذکر مینویی

برو خود را بسوز و راحت کن/بی‌علاج است آتشین‌خویی

بخت باید تو را نه آپشن و تیپ/ای که در بند چشم و ابرویی

بخت ماشین اگر سپید بُوَد/خواه بژ باش، خواه لیمویی!

ارج و قربم کنون ز تو بیش است/زان‌جهت در پی هیاهویی

خوار بودم ولی عزیز شدم/کرد دوران ز بنده دلجویی

قیمت من کنون رسیده به بیست/این منم من، «پراید» جادویی!

توی بنگاه پیش هم بودیم/غرّه بودی به خوش بر و رویی

بنده رفتم فروش و یکماه است/توی دپرس، هنوز آن تویی!

 


[ پنج شنبه 91/12/3 ] [ 12:4 صبح ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

شطرنج

این پیاده می شود ، آن وزیر می شود

صفحه چیده می شود،دار وگیر می شود

این یکی فدای شاه، آن یکی فدای رُخ

درپیادگان چه زود مرگ ومیر می شود

فیل کج روی کند،این سرشت فیل هاست

کج روی دراین مقام ،دلپذیرمی شود

اسب خیز می زند، جست وخیزکار اوست

جست وخیز اگر نکرد،دستگیر می شود

آن پیاده ی ضعیف،راست راست می رود

کج اگر که می رود ،ناگزیر می شود

هرکه ناگزیرشد،نان کج بر اوحلال

این پیاده قانع است، زود سیر می شود

آن وزیر می کُشد،آن وزیر می خُورَد

خورد وبرد اوچه زودچشمگیر می شود

ناگهان کنارشاه،خانه بند می شود

زیرپای فیل،پهن، چون خمیر می شود

آن پیاده ضعیف،عاقبت رسیده است

هرچه خواست می شود،گرچه دیر می شود

این پیاده، آن وزیر... انتهای بازی است

این وزیر می شود، آن به زیر می شود

 


[ جمعه 91/2/8 ] [ 11:52 صبح ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

محمدکاظم کاظمی شاعرافغانمحمدکاظم کاظمی در1346شمسی درهرات افغانستان متولد شد در1354به کابل کوچ کرد وتاآخردبیرستان دراین شهردرس خواند درسال 1363به ایران آمد وپس از اتمام دوره دبیرستان دررشته مهندسی عمران از دانشگاه فردوسی مشهد فارغ التحصیل شد . از سال 1365 به فعالیت های ادبی روی آورد وآن را تادهه هفتاد ادامه داد انتشارمثنوی «بازگشت» او درفروردین 1370مایه شهرت او شد  او علاوه برسرایش شعر درزمینه های آموزش شعروبرگزاری محافل وانجمن های ادبی مهاجرین افغان درایران وانتشار نقدها ومقالاتی درمطبوعات وتالیف و ویرایش کتابهایی درزمینه ادبیات فارسی فعالیت کرده است  شعر بازگشت او از دوران سخت زندگی افغانها درایران حکایت دارد :


غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌

پیاده آمده بودم‌، پیاده خواهم رفت

‌طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد

و سفره‌ای که تهی بود، بسته خواهد شد

و در حوالی شبهای عید، همسایه‌!

صدای گریه نخواهی شنید، همسایه‌!

همان غریبه که قلک نداشت‌، خواهد رفت

‌ و کودکی که عروسک نداشت‌، خواهد رفت‌
                     ***                                              

منم تمام افق را به رنج گردیده‌،

منم که هر که مرا دیده‌، در گذر دیده

‌منم که نانی اگر داشتم‌، از آجر بود

و سفره‌ام ـ که نبود ـ از گرسنگی پر بود

به هرچه آینه‌، تصویری از شکست من است‌

به سنگ‌سنگ بناها، نشان دست من است

‌ اگر به لطف و اگر قهر، می‌شناسندم‌

تمام مردم این شهر، می‌شناسندم

‌ من ایستادم‌، اگر پشت آسمان خم شد

نماز خواندم‌، اگر دهر ابن‌ملجم شد
                  ***

طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد

و سفره‌ام که تهی بود، بسته خواهد شد

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌

پیاده آمده بودم‌، پیاده خواهم رفت‌
                  ***

چگونه باز نگردم‌، که سنگرم آنجاست‌

چگونه‌؟ آه‌، مزار برادرم آنجاست‌

چگونه باز نگردم که مسجد و محراب‌       

و تیغ‌، منتظر بوسه بر سرم آنجاست

‌ اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بود

قیام‌بستن و الله اکبرم آنجاست‌

شکسته‌بالی‌ام اینجا شکست طاقت نیست

‌کرانه‌ای که در آن خوب می‌پرم‌، آنجاست

‌ مگیر خرده که یک پا و یک عصا دارم‌

مگیر خرده‌، که آن پای دیگرم آنجاست‌
                 ***

شکسته می‌گذرم امشب از کنار شما

و شرمسارم از الطاف بی‌شمار شما

من از سکوت شب سردتان خبر دارم‌           

شهید داده‌ام‌، از دردتان خبر دارم‌ 

تو هم به‌سان من از یک ستاره سر دیدی‌

پدر ندیدی و خاکستر پدر دیدی‌

تویی که کوچه غربت سپرده‌ای با من‌

و نعش سوخته بر شانه برده‌ای با من

‌تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم

‌تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم‌
                  ***

اگرچه مزرع ما دانه‌های جو هم داشت

‌و چند بته مستوجب درو هم داشت           

‌اگرچه تلخ شد آرامش همیشه تان 

اگرچه کودک من سنگ زد به شیشه تان‌

اگرچه متهم جرم مستند بودم‌

اگرچه لایق سنگینی لحد بودم

‌ دم سفر مپسندید ناامید مرا

ولو دروغ‌، عزیزان‌! بِِحل کنید مرا

تمام آنچه ندارم‌، نهاده خواهم رفت‌

پیاده آمده‌بودم‌، پیاده خواهم رفت

‌ به این امام قسم‌، چیز دیگری نبرم‌   

به‌جز غبار حرم‌، چیز دیگری نبرم‌

خدا زیاد کند اجر دین و دنیاتان‌

و مستجاب شود باقی دعاهاتان

‌ همیشه قلک فرزندهایتان پر باد

و نان دشمنتان ـ هر که هست ـ آجر باد

-----------------------------------

درپاسخ به وی محمدعلی بهمنی شاعر بلند آوازه  ایرانی شعر زیر راسروده است :

محمدعلی بهمنی شاعر معاصر

به عمر مثنوی‌ات با تو زیستم‌، شاعر

و سخت بدرقه‌ات را گریستم‌، شاعر

اگر چه در همه‌جا آسمان همین‌رنگ است‌،

قبول می‌کنم‌، اینجا دل شما تنگ است‌
درنگ کن که دلم با تو همسفر شده‌است‌
سفر؟ نه‌، آه‌... دلم با تو دربه‌در شده‌است‌
تو ساده گفتی و من نیز ساده می‌گویم‌
پیاده‌ام و رفیقی پیاده می‌جویم‌ 

طلسم غربت شاعر شکستنی است مگر؟

عزیز من‌! مگر این سفره بستنی است دگر؟

تو و گرسنگی‌ات جاودانه‌اید، عزیز!

همیشه راوی این تازیانه‌اید، عزیز!

صدای گریة تو زیر سقف من باقی است‌
فقط برای من و تو گریستن باقی است‌

چه فرق می‌کند این بار در حوالی عید
تو خنده‌کردی و همسایه‌ای دگر گریید
چه کودکان که به تاراج رفت قلّکشان‌
چه جامه‌ها که دریدند از عروسکشان‌
دوباره باغ‌ِ من و این شکوفه‌های یتیم‌
و سفره‌ای که کریمانه می‌شود تقسیم‌

چگونه می‌شود ای همزبان‌! زبان را کشت‌
سکوت کرد و به لب بغض بی‌امان را کشت‌
چگونه می‌شود آیا گلایه نیز نکرد
که میهمان به سر سفره میزبان را کشت‌
میان گندم و جو فرق آنچنانی نیست‌
کسی به مزرع ما اعتبار نان را کشت‌
هر آنچه میوه در این باغ‌، رایگان شما
ولی عزیز من‌! این فصل‌، باغبان را کشت‌

ببخش‌، با همة درد و داغ‌، می‌دانم‌
نمی‌توان به یکی ابر، آسمان را کشت.



[ یکشنبه 91/1/20 ] [ 2:36 عصر ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

اشک یتیم پروین اعتصامی

روزی گذشت پادشهی از گذرگهی

فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زآن میانه یکی کودک یتیم

کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست؟
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست

پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت وگفت

این اشک دیده من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است

این گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است

آن پادشا که مال رعیت خورد، گداست
بر قطره سرشک یتیمان نظاره کن

تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست
پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود

کو آنچنان کسی که نرنجد زحرف راست؟

 


[ سه شنبه 90/6/15 ] [ 2:25 عصر ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

خواهش

شیر مادر، بوی ادکلن می‌داد
دست پدر، بوی عرق
(گفتم بچه‌ام نمی‌فهمم)
نان، بوی نفت می‌داد
زندگی، بوی گند
(گفتم جوانم نمی‌فهمم)
حالا که بازنشسته‌ شده‌ام
هر چیز، بوی هر چیز می‌دهد، بدهد
فقط پارک، بوی گورستان
و شانه تخم مرغ، بوی کتاب ندهد!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نفتالین

پدر،نان خالی خورد

من،نان وهندوانه

پسرم ،نان وهندوانه بانیمرو

29اسفند گرامی باد

 


[ یکشنبه 89/12/22 ] [ 12:53 صبح ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

اکبر اکسیر

لیزینگ

بااقساط ده ماهه به زیارت رفتیم

بااقساط ده ماهه سوغاتی خریدیم

بااقساط ده ماهه دعا کردیم :

خدایا خداوندا

تمامی بدهی های ما را

از خزانه غیب

نقدا" عطا فرما

مباحثه

بحث چادر شد

یکی گفت خوب است

دیگری گفت اصلا"هم خوب نیست!

یکی گفت زیباست

دیگری گفت کلاس ما راپایین می آورد مامان !

مادربلافاصله گفت زهرمارکلاس

خیلی هم خوب است

آن قدر حرف زدند پدرعصبانی شد ولج کرد

آن شب همه در پیاده رو خوابیدیم!

 


[ پنج شنبه 89/12/5 ] [ 12:16 صبح ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]

 هفتاد آرزوی ناکام

وباز هواپیمایی درایران سقوط کرد و......

... یک لحظه بود
هفتاد آرزو که دود شد
هفتاد کلاس و درس و "فردا چه درست کنم برای ناهار"
هفتاد پیامک "وقتی نشست بی خبر نذار"
هفتاد برنامه‌ی ِ سفر ِ مشهد الرضا برای عید
هفتاد صدای زنگ در خانه و "آخ! یخ زدم! باز کن! منم"
هفتاد ساک پر از خستگی و مهر و هدایا که پاره شد
هفتاد "آه"، "آخ"، "خدایا مرا ببخش"
هفتاد زخم که دیگر دوا نداشت...

اینجا
وقتی تو ای وزیر و وکیل و رییس فلان و حضرت اجل
دیشب
در خواب ناز متن سخنرانی‌ آتشین و تکبیر به خواب می دیدی
هفتاد آتش به هفت هزار نیستان فتاده است
صبحت بخیر
نسکافه، شیر؟ تلخ یا با کمی شکر؟

اصل شعراینجا

وشعر ارسالی مدیر وبلاگ نوشته های درباغ در این باره:

جعبه ی سیاه              

پرنده ها با ان که بی سوادند

زبان خارجی نمی دانند

برج مراقبت ندارند

اما به موقع می پرند و می نشینند

اقای خلبان !

لطفا درهای اظطراری را باز بگذارید

من از کلمه ی توپولوف

من از خبر ساعت 14

از صدای اقای حیاتی می ترسم!

برگرفته از مجموعه ی (ملخ های حاصلخیز)


 

 


[ سه شنبه 89/10/28 ] [ 1:7 صبح ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

اینجا محلی برای ارائه ی آرا و نظرات من است درباره آنچه که می بینم،می خوانم، می شنوم و آنچه در اطرافم اتفاق می افتد.چنانچه کسی یاکسانی عصبانی هستند ونمی توانند مخالف نظر خود رابا دادنِ «صفت» مخاطب قراردهند ویاقلمشان بادُشنام آشناست وبه آسانی به دیگران تهمت می زنند از نظردادن بپرهیزند چراکه درهر صورت نظر ایشان حذف خواهد شد. آوردن لینک وبلاگ ها به معنی تایید همه مطالب آنها ویامدیر وبلاگ نیست،بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم ..نقل واستفاده از مطالب این وبلاگ آزاد است اگر دوست داشتید منبع آن را نیز ذکر کنید.
امکانات وب


بازدید امروز: 141
بازدید دیروز: 142
کل بازدیدها: 1445229